عاشق بودن To love someone
دیدن نه تنها با چشم که با دل است is to be able to see not only with your eyes but eith your heart,
پرورش بینشی در ژرفای احساس خود و دیگری است it is to develop insight into your feelings and the other person's feelings,
داشتن درکی نیکو از پیوند میان دو انسان است. And have a good understanding of your relationship
بیا ای ناجی قلبم بی تو قلب من شکسته این همون دل شکستست که به انتظار نشسته
ای تو تنها خوب دنیا بی تو من تنها ترینم با تو مثل یک ستاره بی تو من خاک زمینم بی تو من تنهاترینم
عاشقم عاشق ترینم بگو که اینو می دونم حالا که از عشقت دیوونم بگو که با تو می مونم
ای تو تنها خوب دنیا بی تو من تنها ترینم با تو مثل یک ستاره بی تو من خاک زمینم بی تو من تنهاترینم
می خوام از دست تو گهواره بسازم سر بزارم روی دستات به سعادتم بنازم
می خوام اون چشمای دریایی تو آیینه کنم با نگاه توی چشمات دردم و تازه کنم
تو که نیستی دنیا تاریک برای دل خستم بی تو من تنهای تنهایم دل به خلوت تو بستم
ای تو تنها خوب دنیا بی تو من تنها ترینم با تو مثل یک ستاره بی تو من خاک زمینم بی تو من تنهاترینم
آخرندیدی چشمهایم زیر پایت جان سپرد آخر گلویم از صدای های هایت جان سپرد آخر نفهمیدی صدایم بغض سنگینی به دوشش بود به دوشش بود اما از جفایت جان سپرد آخر نترسیدی بگوید عاشقی نفرین به آیینت که از چشمان جادویت خدایت جان سپرد آخر نمی دانی و می دانم که می دانم نمی دانی که دل در خواهش آن انزوایت جان سپرد آخر چقدر عزلت نشینی از برای یار دلگیر است بخوان شعرم کا شعرم در هوایت جان سپرد اخر
گفتم دل ودین بر سر کارت کردم
هر چیز که داشتم نثارت کردم
گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی
آن من بودم که بی قرارت کردم
زندگی گل زردی است به نام غم
فریاد سیاهی است به نام آه
رشته کوهی است به نام آرزو
و رودخانه ای است به نام عشق
که به دریای صفا می ریزد
زندگی یعنی عشق، محبت، امید و آرزو
که در آخر به بیابانی به نام وداع منتهی می شود
این شعرهای زیبا رو دوست عزیز فرستاده
وقتی تو رفتی شمع روشن شبهایم خاموش شد ،
پنجره رو به زیبایی و رو به آغوش مهربانت بسته شد ،
چشمه لبم خشک خشک شد ،
و آغوشم تنها بهانه تورا می گرفت!
وقتی تو رفتی آتش غم دوری و فاصله در وجودم شعله ور شد ،
آسمان چشمانم ابری و دل گرفته شد و
غروب غمگین عشق در آسمان قلبم نشست!
وقتی تو رفتی دنیا برایم عذاب شد ،
و ثانیه ها برایم پر ارزش تر از گذشته شدند!
وقتی تو رفتی نگاهم دائم به ثانیه ها و لحظه های
زندگی بود تا هر چه زودتر بگذرد و
دوباره تو را در کنارم خودم احساس کنم!
وقتی تو رفتی همدم من دو مرغ عشق شدند و
رفیق شب و روز من تنهایی شد!
تو که رفتی شهر برایم غربت شد ،
و خانه برایم یک زندان پر از شکنجه و عذاب شد!!
تو که رفتی چشمانم همیشه در حال بهانه گرفتن بود ،
و دستهایم همیشه لرزان!
تو که رفتی هیچ حسی در وجودم نبود ،
و تنها آروزی تورا از خدای خویش داشتم!
وقتی تو رفتی هر روز به یاد تو و به فکر تو بودم
و هر شب نیز اگر خوابی به این
چشمهای خسته من می آمد خواب تو را می دیدم!
وقتی تو رفتی تنها به پایان جاده زندگی می اندیشیدم ،
و تنها نگاهم به پایان جاده که به تو میرسم
و تو را در آغوش خود می گیرم بود!
تو که رفتی من مانند ساحلی بودم که
در کنار دریای پر از عشق منتظر امواج محبت تو بودم!
وقتی تو رفتی ، نام سفر برایم یک کابوس وحشتناک شد
و دیگر از هر چه سفر بود نفرت داشتم!
تو که رفتی قلمم بر روی کاغذ خیسم
تنها از دوری و از رفتن تو می نوشت!
تو که رفتی عاشقی برایم پر درد تر و غمگین تر از گذشته شد !
وقتی تو رفتی هر زمان که پرستوها بر فراز
آسمان دلم پرواز میکردند به آنها می گفتم
سلام عاشقانه مرا به تو برسانند
و روزی تو را همراه با خود بیاورند
یعنی آن روز را خواهم دید.....
تقدیم به تو که برایم بهترینی
ما همه قصه ی یک کهنه کتابیم
*****************************
بنام خدای مهربانی ها
هیچ گاه چشمهایی را که عاشقانه میپرستم ندیدم اما میدانم چشمهایش به مهربانی دریا و به وسعت دشت شقایق است و این برای من کافی است که بدانم عمق چشمانش به ژرفای اقیانوس است و مثل دشت آرام است. من رنگ چشمانش را برای چه میخواهم بدانم وقتی نگاهش پر از عشق است وقتی در عمیقترین نقطه چشمانش می شود دریا را پیدا کرد و در ساحل چشمانش به آرامش رسید. رنگ چشمش مهم نیست وقتی در کنارش به آرامش خیال میرسی و میخواهی تمام دنیا در یک لحظه نگاه او تمام شود. هیچ چیز مهم نیست وقتی ایثار و عشق در نگاه او معنا پیدا کند. یک نگاه برایت تمام دنیا میشود. باور میکنی؟
شریک عشق تو شدن یعنی همنفس شعر و ترانه شدن
یعنی چون ابری تیره به دریا زدن ودیوانه شدن
شریک عشق تو شدن یعنی عاشقی به سان یک مجنون
یعنی قطره بارانی در دل کویر جاری شدن
شریک عشق تو شدن یعنی دیوانه وار عاشق شدن
زدن به کوه و بیابان و سرمست لحظه ای دیدار تو شدن
شریک عشق تو شدن یعنی چون ماهی به دریا رها شدن
به دیدن مهتاب شب رفتن و برای لحظه ای ستاره شدن
شریک عشق تو شدن یعنی چون ابری بهاری در اسمان خروشان شدن
همسفر کبوترهای عاشق و برای عمری مبتلا به عشق شدن
در آن چشمان زیبا عشق و ناز است
خوشا چشمی که بر چشم تو باز است
اگر در سینه ات دل نیست، غم نیست
همان چشمان تو عاشق نواز است
<بنام تک پرستوی جزیره عشقم>
بنام کسانی که در قاموس طبیعت عاشق نامیده میشوند
باری ای عزیزترین واژه که یادت و تصورت آرامش صبح صحرگاه مرا جایگزین شده دوستتدارم به خداوندی که دیده نمی شود به عشقی که نمی میرد به بزرگترین عاشقان دنیا به لیلی ومجنون به شیرین وفرهاد دوستت دارم....
تمام خاطراتم در پس یک صاعقه زود گذر بر من گذشت ومن تنها به آینده می نگرم آینده ای که می دانم بازهم طوفانی از درد است من به فردایی می اندیشم که می دانم بازهم خورشید در آن غروب خواهد کرد من بهفردایی پا می گذارم که باید؛باید از همه تعلقهایم چشم بربندم به فردایی که نباید دیگر بیندیشم به فردایی که فقط دلتنگی می ماند دلم برای کوچه های چهارراه گل سرخ تنگ می شوددلم برای پارک خلوت تنهایی هایمتنگ می شوددلم برای اندیشیدن به او تنگ می شود چون می دانم فردا نه چهارراهی می ماندنه پارکی ونه عشقی .تنها من می مانم یک دنیا شعر و یک خلوت تنهایی.
مجموعه خلوت تنهایی ها مجموعه ای از درد های من است مجموعه از ساقه عشق بی سرانجام و............
امید وارم که هیچگاه دل نشکنید و نگذارید که شکسته شوید
بهتر بگویم
امید وارم هیچ گاه دل نشکنید تا شکسته شوید.
نظر یادتون نره....
خلوت یک شاعر
کاش در دهکده عشق فراوانی بود
توی بازار صداقت کمی ارزانی یود
کاش اگر گاه کمی لطف به هم میکردیم
مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود
کاش به حرمت دلهای مسافر هر شب
روی شفاف تزین خاطره مهمانی بود
کاش دریا کمی از درد خودش کم می کرد
قرض می داد به ما هرچه پریشانی بود
کاش به تشنگی پونه که پاسخ دادیم
رنگ رفتار من و لحن تو انسانی بود
مثل حافظ که پر از معجزه و الهامست
کاش رنگ شب ما هم کمی عرفانی بود
چه قدر شعر نوشتیم برای باران
غافل از آن دل دیوانه که بارانی بود
کاش سهراب نمی رفت به این زودی ها
دل پر از صحبت این شاعر کاشانی بود
کاش دل ها پر افسانه ی نیما می شد
و به یادش همه شب ماه چراغانی بود
کاش اسم همه دخترکان اینجا
نام گلهای پر از شبنم ورویای بود
کاش چشمان پر از پرسش مردم کمتر
غرق این زندگی سنگی و سیمانی بود
کاش دنیای دل ما شبی از این شبها
غرق هر چیز که می خواهی و می دانی بود
دل اگر رفت شبی کاش دعایی بکنیم
راز این شعر همین مصرع پایانی بود
خالدجان قند
سلام دوست عاشق من . کاش کوتاه تر می نوشتی . همیشه عاشق باشی . به امید دوستیهای بیشتر
تنها بهانه من درک حضور مهربانی توست درک حضورمهربانی یک بوته زارسبز
تشکر دوست من از نظرشما