یه شب سرزمستون
اومدی به خواب من
گرمی خیالی دادی
به دل بی تاب من
برق خورشید نگاهت
توی خواب من نشست
انگاری مهتاب چشمات
ظلمت منو شکست
وقتیکه از خواب پریدم
تو نبودی در کنارم
مث روزای گذشته
باز برات چشم انتظارم
کی باید جز تو بخونه
غم عشق و از نگاهم
آخه من به شوق دیدار
لحظه لحظه چشم براهم
کاشکی این پنجره خواب
همیشه بسته بمونه
تا دلم تو خواب و رویا
د تورو از خودش ندونه
ای بی وفاه دیگه دوستم نداری
باآن همه قول قراروپیمان
که بامن غمزده داشتی رفتی
میخواستی از تنهای دورم کنی
امامراتنهاگزاشتی رفتی
پس آن همه وعده که دادی چی شد
رفتی وبروعده ات وفاه نکردی
گفتی خداترابه من رسانده
رفتی وشرمی ازخدانکردی
بروولی هرجاباشی
هرجای این دنیاباشی
یک روزی پیدایت میکنم
نگاه به چشمایت میکنم
رازی تراپیش همه
میگویم ورسوایت میکنم
بروولی یادت باشدکه بامن
ازروزی اول تووفاه نداشتی
گفتی خداگواه است دوستت دارم
توگفتی امابه خدانداشتی
نوشته شده توسط وحیدعاشق
خدایا گر تو درو عاشقی را می کشیدی
تو هم زهر جدایی را به تلخی می چشیدی
اگر چون من به مرگ آرزو ها می رسیدی
پشیمان میشدی از اینکه عشقو آفریدی
بگو هرگز سفر کردی. سفر با چشم تر کردی
کسی را بدرقه با اشک. تو با خون جگر کردی
ز شهر آرزوهایت به نا کامی گذر کردی
گل امیدتو پرپر به خاک رهگذر کردی
این شعر از خانوم مریم حیدر زاده است من از این شعر خاطرها دارم و امیدوارم این شعر واسه شمام در آینده خاطره بشه و با شنیدش خاطراتتون زنده بشه
(البته امیدوارم خاطرات خوب)
این روزا عادت همه رفتنو دل شکستنه
درد تمام عاشقا پای کسی نشستنه
این روزا مشق بچه هایه صفحه آشفتگیه
گردای روی آینه فقط غم زندگیه
این روزا درد عاشقا فقط غم ندیدنه
مشکل بی ستاره ها یه کم ستاره چیدنه
این روزا کار گلدونا از شبنمی تر شدنه
آرزوی شقایقا یه کم کبوتر شدنه
این روزا آسمونمون پر از شکسته بالیه
جای نگاه عاشقت باز توی خونه خالیه
این روزا کار آدما دلای پاک رو بردنه
بعدش اونو گرفتنو به دیگری سپردنه
این روزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه
ساده ترین بهونشون از هم خبر نداشتنه
این روزا سهم عاشقا غصه و بی وفائیه
جرم تمومشون فقط لذت آشنائیه
این روزا چشمای همه غرق نیاز و شبنمه
رو گونه هر عاشقی چند قطره بارون غمه
این روزا قصه ها همش قصه دل سوزوندنه
خلاصه حرف همه پس زدن و نموندنه
وحیدعاشق
درشب افتادم به رهش مستو خراب
از تشنه عشق او نه از باده ناب
دانست که عاشقم ولی او پرسید
او کیست؟کجائیست؟پرا خورده شراب؟
{ ش} عزیزم غصه نخور زندگی با ماست
اگه باختیم امروزو فردا که بر جاست
توی این شب سیاه مه گرفته
نگاه کن خورشیدی از اون دورا پیداست
عزیزم دنیا همینجور نمیمونه
یه روز آخر میشکنه خواب زمونه
عزیزم شب همیشه شب نمیمونه
صبح میشه آفتاب میاد رو بوم خونه
عزیزم دنیا گلستون میشه یک روز
هرچی مشکل باشه آسون میشه یک روز
یه روز از روزا که هیچ کس نمیدونه
بدی از دنیا میره خوبی میمونه
من و دل منتظر اون روز خوبیم
حتی از ما نبینی اگر نشونه
من و ببخش که ساده از عشق تو گذشتم.
سپردمت به تقدیر، بار سفر و بستم.
باید برم از اینجا، چاره نمونده جز کوچ.
بزار همیشگی شه ، قصه عاشقیمون
تو باشی لیلی و منم مثال مجنون
بدون تو چه پروازی چه احساسی چه آوازی
تویی که از صدای من
شراب کهنه می سازی بیا خوبم که می دانم
در این
بازی نمی بازی !
نیازُ تو خودم کشتم
که هرگز تا نشه پشتم
زدم بر چهره ام سیلی
که هرگز وا نشه مشتم
من آن خنجر به پهلویم
که دردم را نمیگویم
به زیر ضربه های غم
نیفتد خم به ابرویــــــــم
مرا اینگونه گر خواهی
دلت را آشیانم کن
من آن نشکستنی هستم
بیا و امتحانم کن...!
وحیدعاشق
هنگامی که شکوفه های عشق بر شاخسار قلب پر تلاطمم جایی برای
خود گشود و به جوانه نشست
هنگامی که بوی عطر دلاویز عشق در رگهایم جریان می یابد
هنگامی که خورشید عشق در پهنه آسمان سینه ام می درخشدو
هنگامی که آوای عشق فضای سینه ام را مترنم می سازد
آنگاه است که در می یابم
زیستن چقدر زیباست و
عشق چه با شکوه است.
راست گفتی عشق خوبان آتش است
سخت می سوزاند اما دلکش است
من کجا و ترک آن مهوش کجا
دل کجا پرهیز از این آتش کجا
شادمانم گر چه در این آتشم
روز و شب میسوزم اما دلخوشم
از خدا خواهم که افزونش کند
دل اگر دم زد پر خونش کند
کاش از این آتش تو را بودی خبر
با خبر بودی که این بیدادگر
شعله اش هر چند افزون شود
سینه از آن هر چه پر خون تر شود
ناله را هر چند سازد زارتر
هر چه دارد دیده را خونبار تر
باغ دل را با صفا تر می کند
مرغ جان را خوش نواتر می کند.
ترس آن دارم که روزی آسمان تو را از من بگیرد
ترس آن دارم که روزی تو خود را از من بگیری
ترس آن دارم که شب در وجود تو طوفان کند
درختی را که من در تو کاشته ام، براندازد
و برگهای طلایی دوستی را بر خاک اندازد
تو خود را از من جدا نکن
تو در من زاده شدی و با تو، صبح زاده شد
تو در من پدید آمدی و با تو، امید پدید آمد
تو به من لبخند زدی و روزهای جهان به من لبخند زدند
تو برگهای بهاری را در من رویاندی
تو نسیمی
تو آفتاب مهربان را بر من تاباندی
تو سپیده ای
و صبح از لبهای تو جان گرفت
و خورشید از نگاه تو
تو در میان من و تقدیر دریچه ای، دریچه ای به روشنی آفتاب و گشادگی آسمان
تو خود را از من جدا نکن
من در تو و با تو زاده شدم
بگذار که در تو و با تو بمیرم
اینم همچنین برای شما....
اینم قلب کوچک ....
وقتی غروب میشه دل من خیلی می گیره...انقدر دلم میگیره که می خوام
گریه کنم...
واقعا آدم این عکس های قشنگ رو میبینه لذت می بره...
آنقدرمیروم تابه عشقت برسم
اینم آخرین عکس قشنگی که باتون می زارم...امیدوارم که خوشتون اومده
باشه
تو تجسم حقیقت تو طلایه دار عشقی
نکاه من ، نگاه سکوت قلم است .سکوتی که در آن هزاران حرف حک شده
و میدانم تو حرف حرف این سکوت را خواندی و به خاطرش گریسته ای
کاش من هم قطره ای از اشکت بودم
ما رو ندیدید حلال کنید
| |||||
|
| |
دوستهمه ذرات جان پیوسته با دوست |
| |
![]() هیچ کلامی بازگو کننده من نیست
راهی را انتخاب کن
تمام راههای پر پیچ و خم ما را به
چپ و راست هدایت میکند. جرات باید داشت
|
| |
لحظه ها چلحظههارو با تو بودن |
| |||
من / عشق
پاک یعنی سرزمین لحظه یعنی بیداد عشق من باختن عشق جان یعنی زندگی لیلی و قمار مجنون در ساختن عشق دل یعنی کلبه وامق و یعنی عذرا عشق شدن من عشق فردای یعنی کودک مسجد یعنی الاقصی عشق / من
عشق آمیختن افروختن یعنی به هم عشق سوختن چشمهای یکجا یعنی کردن پر ز و غم دردهای گریه خون/ درد بیشمار عشق من یعنی الاسرار کلبه مخزن اسرار یعنی
من / عشق
پاک یعنی سرزمین لحظه یعنی بیداد عشق من باختن عشق جان یعنی زندگی لیلی و قمار مجنون در ساختن عشق دل یعنی کلبه وامق و یعنی عذرا عشق شدن من عشق فردای یعنی کودک مسجد یعنی الاقصی عشق / من
عشق آمیختن افروختن یعنی به هم عشق سوختن چشمهای یکجا یعنی کردن پر ز و غم دردهای گریه خون/ درد بیشمار عشق من یعنی الاسرار کلبه مخزن اسرار یعنی
من / عشق
پاک یعنی سرزمین لحظه یعنی بیداد عشق من باختن عشق
|
زیاد مقبول
خیلی زیباست...
امید وارم به عشقتون برسی واقعا خوش به حال معشوقتون
(ش)
خیلی خوبه اما کپی نشد
سلا م وحید جا ن تشکو ر ازوبلاک شما